روزی ما دوباره
'روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت '
احمد شاملو
آن روز که خورشید درسایه سیاه تردید گم شد و کبوتران مهر از آسمان دل
پر کشیدند؛زندگی رنگ باخت دل باعشق بیگانه شد.
آن روز من در نیمه راه عبور از من بودم و تنهایی بهار و و خاطرهای
سبزدغدغه های هماره من شدند.
وقتی صداقت از نگاه آینه دورشد و زیبایی از بستر روح برخاست،دلم گریست
و در ماتم مهر سیاهپوش شدم.
نه ! ولی عشق نمرده بود و "زندگی در زیر سنگ چین دیوارهای زندان بدی
سرود می خواند "
خوب بودن فسانه نبود ؛می شد هنوز دوست داشت ودوستی را باور کرد اگر دلت
را به تموج دریا بسپاری، روح را از اسارت خود رها کنی و از "من" عبور
کنی.
اگر نگاهت رابه نگاه آینه پیوند بزنی و پنجرهای دلت راباز کنی و بگذاری
"" که احساس هوایی بخورد"
اگر سفرکنی ،ببینی ،تامل کنی ،عبور کنی،عبرت بگیری.بگذری و بگذاری و
چون دریا بیکرانه شوی.آنگاه ضربان قلب عشق در سینه زیبایی می تپد
،کبوتران آشتی بر آسمان زندگی بال خواهند زد و خواهران توامان زیبایی و
مهر تغزل بودن را سر خواهند داد.و دلهای آکنده از مهر پیامی خواهند داد
که از زبان مخملی شعر بر لبان شاعر سهراب سپهری می لغزد :
روزی خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد
در رگها ، نور خواهم ریخت. و صدا خواهم در داد:
ای سبدهاتان پرخواب ! سیب آوردم، سیب خورشید.
خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد.
زن زیبای چذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید.
کور راخواهم گفت : چه تماشا دارد باغ!
دوره گردی خواهم شد، کوچه ها را خواهم گشت، جار خواهم زد : آی شبنم ،
شبنم ، شبنم.
رهگذاری خواهد گفت : راستی را، شب تاریکی است،
کهکشانی خواهم دادش.
روی پل دخترکی بی پاست، دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت.
هرچه دشنام، از لب ها بر خواهم چید.
هرچه دیوار، از جا خواهم برکند.
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد، بارش لبخند !
ابر را ، پاره خواهم کرد.
من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید، دلها را با عشق، سایه ها را با
باد.
و بهم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه زنجره ها .
بادبادک ها به هوا خواهم برد.
گلدان ها را، آب خواهم داد.
خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت.
پای هر پنچره ای ، شعر ی خواهم خواند.
هر کلاغی را ، کاجی خواهم داد.
آشتی خواهم داد.
آشنا خواهم کرد.
راه خواهم رفت.نور خواهم خورد.