"هر ویرانه نشانی
از غیاب انسانی است
و ابادانی حضور انسان است"
احمد شاملو
انگار همین دیروز بود،
ده سال پیش ،بیست سال پیش شاید که
ترک دیار آشنا کردیم و روانه غربت
غریبی شدیم که گرچه کمی رنگ باخته
است اما هنوز بر فکر و روح ما
مستولی است.
وقتی به این جغرافیای
کوچک از آدمهای آهنی آمدیم تا
تاریخ کوچک زندگیمان را که حتی
شاید به یک نسل هم نرسد آغازکنیم
؛هنوز فکر رفتن داشتیم. فکر بودن
و ماندن در این غربت سرد در
روحمان یخ می بست وگرمی دیار و
یار آشنا را می طلبید.دل ما بیتاب
و نگران به آنسو می نگریست تا
خبری از گمشده بگیرد. انگار چیزی
از ما کم شده بود چیزی گم بود خود
ما شاید. و در درون ملتهب ما کسی
نهیب می زد :
"باید امشب بروم،
باید امشب بروم و چمدانی را که به
اندازه تنهایی من جا دارد با خود
ببرم"
اما نه رفتن ساده می
نمود و نه ماندن. باید کاری کرد
اندیشه ای و حرکتی تا به این نیاز
ناگفته پاسخ گفت و به گمشده خود،
'خود' رسید.و چنین بود که داستان
سیمرغ آغاز شد. ..
در افسانه سیمرغ که
عطار نیشابوری آن را به نظم کشیده
است جمعی ازپرندگان که هرکدام
ازانها نماد یک هویت انسانی است
عزم می کنند تا شاه خود را بیابند
:
مجمعی کردند مرغان
جهان
آنچه بودند آشکارا و نهان
جمله گفتند این زمان
در دور کار
نیست خالی شهر از شهریار
چون بۆد کاقلیم ما را
شاه نیست
بیش ازین بی پادشاه بودن راه نیست
یگدیگر را شاید ار
یاری کنیم
پادشاهی را طلبکاری کنیم
زانک چون کشور بۆد بی
پادشاه
نظم و ترتیبی نماند در سپاه
پس همه با جایگاهی
آمدند
سر به سر جویای شاهی آمدند
پرندگان یک به یک با
برشمردن اوصاف خود ،عنوان پادشاهی
را شایسته خود می دانند اما همه
این اوصاف به تنهایی در یک پرنده
خوشرنگ و نگار متصور است که سیمرغ
نام دارد:
ابتدای کارسیمرغ ای
عجب
جلوه گر بگذشت بر چین نیمشب
در میان چین فتاداز وی
پری
لاجرم پر شور شور شد هر کشوری
هرکه نقشی ازآن پر
برگرفت
هرکه دید آن نقش ، کاری در گرفت
آن پر اکنون در
نگارستان چینست
'اطلبوالعلم ولو بلصین' ازینست
گر نگشتی نق*ش براو
عیان
این همه غوغا نبودی در جهان
این همه آثارصنع از فر
اوست
جمله انمودار نقش پر اوست
چون نه سر پیداست وصفش
را نه بن
نیست لایق بیش ازین گفتن سخن
هر ک اکنون -*-ازشما
مرد رهید
سر به راه آرید و پا اندر نهید
مرغان بسیاری از رفتن
به بهانه های مختلف سر باز می
زنند و گروهی نیز تاب سختی راه را
نکرده و در میانه راه تلف می شوند
اما سرانجام سی مرغ می مانند و در
می یا بند که سیمرغ خود
آنها بوده اند.
مضامین مستتر در
داستان سیمرغ ، چون بازگشت به خود
، خودآگاهی،استقامت و شکیبایی،
وفاق و همدلی و نیل به مقصود با
همیاری، انگیزه انتخاب نام سیمرغ
برای یک بنیاد ایرانی در هلند شهر
ایندهون شد.
انجمن سیمرغ انجمی
اجتماعی فرهنگی بدون هیچ گرایش
سیاسی است؛ برای ایرانیان مقیم
هلند و بویژه بانوان که دغدغه شان
تنهایی ، کمال، پویایی ، خودآگاهی
و انطباق با شرایط جدید و فرهنگ
بیگانه است و در این راستا از هر
ایده نو و سازنده الهام می گیرد
تا به خلاقییت ها و پتانسیل فکری
و توانایی های بالقوه افراد مجال
بروز دهد.
" چشمها را باید شست جور دیگر
باید دید"
باید از من رها شد و
به ما رسید از خودمحوری و خود
بینی به باور جمعی و خوداگاهی
رسید و این میسر نیست مگر
با تلاش همگانی، احترام و درک
متقابل و اگاهی رو به فزون.چیزی
که جوهره و ماهیت "انجمن
سیمرغ " را تشکیل می دهد.