خیلی لطف کرده بود
وکلی منت گذاشته بود ، اصلا" نمی
توانست بیاید ،راستش من خیلی
اصرارکرده بودم ! ، او که اهل این
حرفها و کارها نبود ، به زورکی
آمد وگناه آمدنش را گردن من
انداخت .مدتی بود می خواستم
نمایشگاهی بزنم از چند نفردعوت کردم با هم
شروع کنیم همه گرفتارو مشغول ،
دوستی که خودش گرفتارزندگی شلوغش بود و
نمی تونست خودش کاربکنه این نون رو توی
سفره ما گذاشت .
بالاخره قرار شد مجسمه ها رو درست کنیم .از اولش بهم گفت
چیزهای سنگین رو تو این ور و اون ور کن من نمی تونم .روز اول وقت نداشت
یکهو پیش اومد، رفته بود اون ور کره زمین یه دسته گل بچینه بعد دوچرخه اش
خراب شد و چهار پنج روزبعد رسید. من تنهایی
یه کاریش کردم ،خوب آدمیزاده
دیگه.
دفه دوم که اومد نه وسایل
کار داشت نه ایده بخصوصی ،بدتر از همه کلی فرمایش داشت...دفعه
سوم از دور ایستاد و به هر چه تابه حال ساخته شده بود پوزخندی زد وگفت
توی این سبک کار کردن
خیلی غلطه تازه
یه فرمایش
دیگه هم داشت خواست
یه مجسمه تمام قد ازخودش بسازم.
دفه چهارم از اسباب و وسایل کار ایراد گرفت گفت این ها
سلیقه ء خودته ،بعد من هم کلی یقه پاره کردم که به خدا ،
به پیر ، به پیغمبر.... اونم کلی فحش نثارم کرد من هم کلی خفه شدم .دوباره
من بودم و بهت ، وقتی وقاحت ها از حد خارج شد کلمه ها به سکوت تبدیل می
شوند. بعد هم با کلی سر و صدا رفت بعد هم دوباره کلی لغز خواند .
کار رو ادامه دادم دلسرد نشدم و دست های زیبایی در سکوت به
کمک من اومدن . هزار تا پیغام و پسغام اومد دوباره کلی لغز خواند من سبکم
غلط بود باید توی سبک اون مشغول به کار می شدم. من هم کلی استفراغ کردم
، دل و روده ام آشوب، آشوب بود، بعد که همه معده ام خالی شد تازه یادم اومد
اون هیچوقت یه وسیله کار رو لمس نکرده بود.هیچوقت هیچ سنگی رو جابجا نکرده
بود.....
روزی که شنید نمایشگاه داره حاضر می شه به زمین و زمان فحش
می داد که من بهش نگفتم قراره نمایشگاهی باشه .من واقعا" می فهمیدم
که او می خواست
هنرمند بزرگی باشد هنرمند بزرگی که هیچ زحمتی به خودش ندهد و هیچ مایه ای
از خودش نگذارد و نمایشگاه بزرگی افتتاح نماید اما حتی حال و حوصله
کپی کردن،
تراشیدن و یا حتی بلند کردن یک مجسمه را هم نداشت.من به مجسمه نیم تمامی
که از او ساخته بودم نگاه کردم مجسمه به من پوزخند ی زد،من و او به من
خندیدیم . و من دوباره به خود خندیدم به باورها و خوش باوری هایم و
تلخ کام اندیشیدم ،فردا این زخم را لیس خواهم زد امروزسرم شلوغ است. فردا
به دیروز فکرخواهم کرد تا امروز
دلسرد و افسرده نباشم.