گزيده يی از گفت وگوهای روز
نامه اعتماد با اهالی موسيقی در سال 87
محمدرضا
شجريان
موضوعي که من در اين
سال ها با آن برخورد
کرده ام، تعصب بر سنت
است. يک موضوع را
بايد اينجا روشن کنم.
اصالت با سنت فرق مي
کند. اصالت يعني ريشه
داشتن هر پديده
فرهنگي. در موسيقي هم
همين طور بايد اصالت
باشد اما سنت مطابق
با زمان تغيير شکل مي
دهد. هر زمان براي
خودش سنت خاص خودش را
مي آورد. اينکه ما
بياييم پايبند سنت
هاي 200 ، 300 سال
قبل باشيم، مورد پسند
من نيست. ما احترام
سنت ها را بايد نگه
داريم اما اينکه بر
اساس آن سنت ها کار
ارائه کنيم، من فکر
مي کنم يک مقدار پس
گرايي است. دنيا دارد
جلو مي رود، ما هم
بايد جلو برويم. اين
به معناي از دست دادن
اصالت نيست. بايد
اصالت را نگه داريم
اما سنت هايمان را بر
اساس زمان تغيير
دهيم. نبايد گرفتار
سنت ها شويم. فرض
کنيم يک ساز سال هاست
که شناخته شده اما از
نظر من که دستي در
سازسازي دارم و سال
ها با انواع سازها و
نوازنده ها سر و کار
داشته ام، ايرادهايي
دارد. خب بايد آن را
برطرف کرد. شکل اوليه
ساز را البته بايد
حفظ کرد اما قسمت
هايي که ايراد دارد و
دست و پاگير است،
بايد اصلاح شود. به
عنوان مثال مي گويم
از نظر شکل و قيافه و
براي راحت سيم
انداختن و راحت کوک
شدن، سردسته تار
امروزه ديگر قابل
پذيرش نيست، همچنان
که استاد نابغه
سازسازي ما، استاد
ابراهيم قنبري مهر هم
که من افتخار شاگردي
ايشان را داشته ام،
گفته اند اين سردسته
درست نيست. اين
سردسته علاوه بر
اينکه از نظر فرم خوب
نيست، سيم ها هر کدام
با يک زاويه از
شيطانک رد مي شوند که
اين زوايا روي سيم
فشار زيادي مي آورد و
باعث پاره کردن سيم
مي شود يا براي کوک
کردن مشکلات زيادي
ايجاد مي کند. يکي از
مشکلات تار ما اين
سردسته است که براي
رفع آن بايد کاري
کرد. يک عده فکرهايي
کرده اند و کارهايي
دارند انجام مي دهند
اما بعضي ها خودشان
را در تعصب گرفتار
کرده اند.
- جامعه ما اين طور
نيست که يک هنرمند
براي همه نسخه بپيچد
و تکليف همه را روشن
کند. نه، اين گونه
نيست. ما پيشنهاد مي
کنيم، جامعه مي پذيرد
يا نمي پذيرد. ما نمي
توانيم نسخه بپيچيم.
بچه هايي را مي بينم
که سازهاي مختلف را
در ارکسترهايشان
آورده اند، حتي
سازهاي کوبه يي غربي
مي بينم و گوش مي کنم
و خيلي لذت هم مي
برم. تنبک و دهل و دف
مان سر جايشان هستند،
از آنها هم استفاده
مي کنيم، ولي چه
دليلي دارد سازهاي
ديگر را استفاده
نکنيم و گوش نکنيم؟
مگر ما فقط چلوکباب و
آبگوشت مي خوريم؟ همه
جور غذايي مي خوريم.
همه جور موسيقي هم
گوش مي کنيم. اين
خودش تنوع است. ما
نمي گوييم که سازي را
دور بريزيم. اصلاً
چنين چيزي نمي گوييم.
ما مي خواهيم براي
اينها برادر و
خواهرهاي ديگر
بياوريم. ما مي گوييم
سازهاي کوبه يي ديگر
هم بيايند. ما حتي از
تکنيک هاي غربي هم
استفاده مي کنيم. ما
در همه زندگي مان از
چيزهاي غربي استفاده
مي کنيم. مگر اين طور
نيست؟ الان همين که
ارکستر مي آيد و
تنظيم مي شود، مال
غربي ها است؛ اصلاً
مال ما نيست. مي آيند
مخالفت مي کنند که
اين کار غربي است، ما
گوش نمي کنيم. خب،
نکن. شما گوش نکن ولي
مردم گوش مي کنند.
- بياييم راهي را
برويم که اگر جوان ها
سنت ها را مي شکنند،
اجازه دهيم بشکنند
اما از اصالت ها دور
نيفتند. ما روي اين
مساله فکر مي کنيم.
در هر زمينه يي از
شعر گفتن و آهنگ
ساختن و تشکيل گروه و
ارکستر و نوع
سازهايمان تا هر چيز
ديگري. دنيا دارد به
شکل ديگري جلو مي
رود. ما ديگر درها را
نمي توانيم ببنديم.
اينترنت و ماهواره و
سينما در دنياي جوان
حضور دارد و جوان
امروز با همه جاي
دنيا ارتباط برقرار
مي کند. او ديگر نمي
خواهد تنها به ساز
خودش اکتفا کند.
چيزهاي ديگر هم گوش
مي کند. الان به من
مي گويند آقا شما چرا
ديگر از ويولن
استفاده نمي کنيد؟
گفتم حقيقتش آن
نوازنده قدري که از
او در کنارم استفاده
کنم و لذت ببرم، پيدا
نمي کنم، وگرنه
استفاده مي کنم. چرا
نکنم؟ مردم ويولن را
دوست دارند هرچند
ويولن يک ساز غربي
است. پيانويي که
مرتضي محجوبي مي
نواخت، ساز غربي بود
اما به قدري نوع
نوازندگي و جمله بندي
ساز اين مرد لهجه
ايراني داشت که آدم
از هر ساز ايراني،
بيشتر با ساز او
ارتباط برقرار مي
کرد. بستگي دارد که
نوازنده چه کار دارد
مي کند.
(از گفت وگوي مهدي
ميرمحمدي با محمدرضا
شجريان)
محمدرضا لطفي
سنت براي يک فرماسيون
تعريف شده غيرقابل
تغيير کاربرد دارد که
طي يک زمان طولاني
عملکردش اثبات شده
است. مثلاً وقتي شما
مي گوييد مسجد شيخ
لطف الله معماري سنتي
دارد درست است، چون
آنجا هميشه همين جوري
است و کاربردش يا
شکلش تغيير نمي کند.
اينجا واژه سنت
کارکرد دارد. اما
وقتي ما در روزگاري
زندگي مي کنيم که
حداقل در طول 100 سال
اخير يک انقلاب
مشروطه، جنبش هاي بعد
از مشروطه، جنبش هاي
بعد و قبل از 32 را
داشته و بعد انقلاب
57 و جنگ را داشته
ايم، با توجه به اين
اتفاقات و تغييرات
چطور مي توانيم
بگوييم موسيقي ما
سنتي است؟ موسيقي
سنتي يعني موسيقي
ساخته شده و مشخص
مثلاً قرن 14 ميلادي
که با سازبندي و
نوانس هاي ثابت اجرا
مي شود. ولي وقتي
موسيقي ما در همين 30
سال اخير اين همه
تغيير کرده، نمي توان
به آن لفظ سنتي اطلاق
کرد. ما اصلاً نمونه
هاي اين تغييرات را
قبل از انقلاب در
خيلي از عرصه ها
نداريم. وقتي موسيقي
با مردم در حال حرکت
و در آن بين هنر و
هنرمند و مخاطب داد و
ستد برقرار است، سنتي
محسوب نمي شود. اين
موسيقي مرتب در حال
تغيير است. بعضي وقت
ها اين تغييرات
پلکاني است. من که در
آن زندگي مي کنم
متوجه آن نمي شوم ولي
کسي که بيرون ايستاده
متوجه آن مي شود.
براي همين من شخصاً
با استفاده از کلمه
سنت در مورد هر هنري
که پويا و در حال
حرکت است، مخالفم.
- الان ديگر با صفر و
يک به همه دنيا دوخته
شده ايم. ديگر نمي
توانيم سوار شترمان
شويم. شترسواري خيلي
حال مي دهد، ايرادي
ندارد، اما بايد
بدانيم کارکرد شتر به
اندازه شتر است. با
سه تار نمي شود همه
کار کرد. سه تار
هواپيما نيست. نهايتش
يک ماشين نرم و لطيف
است که بعضي وقت ها
مي تواند حرکت هاي
نرمي از خودش بروز
دهد.
(از گفت وگوي علي
رنجي پور با محمدرضا
لطفي)
شهرام ناظري
دنياي امروز ما سرعت
بالايي به خود گرفته
است و زمان کمتري
براي تمرکز روي يک
موضوع در اختيار آدم
ها قرار مي گيرد، در
نتيجه انگيزه ها کاهش
پيدا کرده اما يکي از
دلايل مهم تقليد بحث
آموزش است. روش تدريس
قدما به گونه يي بوده
که ضمن انتقال دانش و
اطلاعات لازم به
شاگرد سعي مي کردند
به گونه يي رفتار
کنند که شاگرد خود را
پيدا کند نه اينکه
استاد خود را به
شاگرد تحميل کند و
اين نکته خيلي مهمي
است. اگر تاريخ صد و
چندساله موسيقي سنتي
ايراني را بررسي
کنيد، چيزي از
تقليد،چه در حوزه
آواز و چه در
نوازندگي نمي بينيم،
ولي متاسفانه در اين
20 سال اخير شرايط
فرق کرده و همه چيز
در حوزه تقليد و شبيه
خواني محدود شده است.
فکر مي کنم اگر خود
استادان به اين مساله
توجه مي کردند شايد
مي توانستند جلوي بخش
عمده يي از اين
انحراف و اشکال را
بگيرند، ولي حالا اين
ويروس تقليد مثل يک
غده سرطاني رشد کرده
و پيکر هنر آواز ما
را فرا گرفته است.
- من به يک مبنا
معتقد هستم و آن
اصالت داشتن است...
رپرتوار کلاسيک
موسيقي سنتي مربوط به
دوران قاجار است.
مقام ها و گوشه هاي
موسيقي ما به اين
درجه حزن انگيز نبوده
چون از ادبيات ما نمي
توان دريافت که توسري
خور باشد بلکه بسيار
فاخر و شکوهمند و
داراي روحيه حماسي
است. اگر امروز
فردوسي، حافظ،
مولانا، بوعلي سينا،
زکرياي رازي،
ناصرخسرو، خيام و
فارابي زنده مي شدند
و به ديدن چنين
کنسرتي مي رفتند آيا
نفرين و لعنت نمي
کردند؟ اين رنگ و
تصنيف ها در سطحي
ساخته شده که سنخيت و
رابطه يي با روح
فردوسي، خيام و
مولانا ندارد. من
وقتي از نوآوري و
تجربه هاي جديد صحبت
مي کنم منظور گلبرگ
هاي جديدي است که در
اطراف اين تنه عظيم
به وجود مي آيد. درست
است چيزي که اين
روزها من روي صحنه
اجرا مي کنم بر اساس
رپرتوار قديمي موسيقي
سنتي نيست، اما از دل
موسيقي سنتي بيرون
آمده است.
(از گفت وگوي باربد
اعلايي با شهرام
ناظري)
حسين عليزاده
قضيه به جريانات
آموزشي ما برمي گردد.
يک بخش اين جريان مي
خواهد دانشجو را
متعصب بار بياورد. از
طرفي جواني مي خواهد
ايده هاي امروزش را
با موسيقي ايراني
بيان کند، سريع به او
ديکته مي شود تو
اصلاً به غير از اين
رديف ها نبايد به چيز
ديگري گوش کني. از آن
طرف به کساني که
موسيقي غيرايراني کار
مي کنند،مي گويند سمت
موسيقي ايراني نرويد
که موسيقي فالش است.
اين زمينه آموزش به
سمت راديو و تلويزيون
گسترش پيدا مي کند.
نتيجه اينکه تکليف
موسيقي نه در هنرستان
ها مشخص است نه در
دانشگاه ها و نه در
راديو و تلويزيون که
اين مرز شرق و غرب
وجودش خوب است؟ بد
است؟ اگر بايد باشد
چگونه باشد؟ تفکيک
اين موسيقي ها و ارزش
گذاشتن و شناخت آنها
مي تواند همه چيز را
مشخص کند. اما در
نهايت فکر مي کنم در
حوزه موسيقي ترکيبي
ديگر غرب و شرق
نداريم، چنانچه اين
ممنوعيت براي يک
آهنگساز غربي وجود
ندارد.
- اصلاً با موسيقي
کار نداريم. به عنوان
انساني که مي تواند
گوش کند چقدر صداي
متفاوت در پيرامون
شما در جريان است؟
حالا فرض کنيد
بخواهيد اين صداها را
به زبان موسيقي بازگو
کنيد. چرا فقط بايد
در سه گاه، چهارگاه و
شور بگوييد؟ اينها
شعبه يي از موسيقي
است که متعلق به
فرهنگ ريشه دار ماست
که اگر درست به آن
نگاه شود سر جاي خود
حفظ خواهد شد... تعصب
هميشه يک ترمز مقابل
ايده هاي نو بوده
است. ما موسيقي سنتي
مان را بايد در
گرانبهاترين جاي ممکن
بگذاريم اما در همان
بخش و حوزه به آن
نگاه کنيم. تهران شهر
بزرگي است، مثل
نيويورک يا پاريس.
ضوابط فکري شهرهاي
بزرگ خيلي به هم
نزديک است. حالا شايد
هر کدام از اين شهرها
صاحب ريشه هاي خاص
خود باشند. اتفاقاً
به همين خاطر در هر
شهري موزه هم وجود
دارد. کسي هم آنها را
خراب نمي کند.
آموزنده هم هستند و
مي توانيم برويم ريشه
هاي خودمان را پيدا
کنيم. اما غيرطبيعي
است که انتظار داشته
باشيم در قالب موزه
زندگي کنيم.
(از گفت وگوي باربد
اعلايي با حسين
عليزاده)
همايون شجريان
هر نسلي به فراخور
شرايط فرهنگي،
اتفاقات اجتماعي و
روابط فرهنگي با
کشورهاي ديگر، فرزند
زمانه خود مي شود که
حالا ممکن است کارشان
هم با نسل هاي قبل
متفاوت باشد ولي فکر
مي کنم اصرار روي
نوآوري به نتيجه
جالبي ختم نمي شود.
به نظرم اين پافشاري
براي نوآوري،
غيرطبيعي است. خلاقيت
و نوآوري به شکل
طبيعي بايد در هنرمند
بجوشد و پيش بيايد.
اين را هم در نظر
بگيريد که نوآوري و
ايده هاي جديد ممکن
است در آغاز کساني را
با خود همراه کند اما
در درازمدت نشاني از
آن نباشد و البته
بالعکس. اما اين تصور
که عده يي بايد
بنشينند کنار هم و
بگويند حالا چگونه
بايد نوآوري کنيم را
درک نمي کنم. نوآوري
و ايده هاي جديد به
شکل طبيعي در زندگي
هنري بعضي از
هنرمندان رخ مي دهد.
ممکن هم است ساليان
سال اين اتفاق نيفتد.
- اعتقاد دارم نوآوري
و خلاقيت در نتيجه
تجربه و تسلط به دست
مي آيد. کمتر ديده
ايم نابغه يي بيايد و
در يک شب چيزي را
ارائه بدهد که هم با
تمام چيزهايي که
ديگران خلق کرده اند
متفاوت بوده و هم بر
فرهنگ اين سرزمين
منطبق باشد. قبول
دارم که هنرمند بايد
به مرزهاي جديد و خلق
آثار متفاوت فکر کند.
اين درست است که بايد
دريچه هاي ذهن هنرمند
روي تجربه نشده ها
باز باشد اما اصرار
کردن روي اين مساله
را غيرطبيعي مي دانم.
فکر مي کنم همين که
هنرمند در پي اين
باشد که درجا نزند و
خود را تکرار نکند،
باعث خواهد شد آثار
متفاوت نيز در
کارنامه او به شکل
طبيعي اتفاق بيفتد.
- خواننده يي به نام
محمدرضا شجريان شيوه
يي را در آوازخواني
ارائه کرده است و عده
يي دوست دارند آن را
دنبال کنند. اين
سليقه و انتخاب
آنهاست و نمي توان
آنها را از اين کار
منع کرد. اما خود من
اعتقاد دارم جامعه
آواز ما، از سبک و
شيوه هاي مختلفي
تشکيل شده است. چقدر
بهتر مي شود، وقتي
صداي خواننده يي که
با يک سبک و شيوه
ديگر سازگار است، آن
سبک و شيوه را احيا
کند و ادامه دهنده آن
باشد. گاهي مي بينيم
صداي خواننده يي
سازگار با سبک
محمدرضا شجريان نيست
اما اصرار دارد در
اين سبک بخواند. اين
اصرار، هنرمند را عقب
مي اندازد. هيچ
اشکالي ندارد اين سبک
را هم تجربه کند اما
اصرار روي آن باعث
عقب افتادن آن هنرمند
مي شود.
(از گفت وگوي باربد
اعلايي با همايون
شجريان)
محمدرضا درويشي
به اعتبار شناخت
محدودي که در 20 ، 30
سال سفر به مناطق
ايران به دست آورده
ام، با بخشي از اين
فرهنگ ها آشنا شده
ام. ادعا نمي کنم با
همه اين موسيقي يا
فرهنگ ها آشنا شده ام
و هرکسي هم که چنين
ادعايي کند، از سر
ناداني و جهالت است.
من به اعتبار عمري که
در اين سفر ها گذاشتم
با بخش محدودي از اين
فرهنگ ها آشنا شدم و
زيبايي شناسي اين
فرهنگ ها را در حد
توانم درک کردم و با
موسيقي دستگاهي
خودمان هم هميشه
ارتباط داشتم. موسيقي
غرب هم که دوره يي
اساس کار من بود آن
را هم تا يک حد قابل
قبولي فهميدم و امروز
هم مي فهممش. خودم
نمي فهمم که مجموعه
اينها، امروز در چه
نسبتي با هم قرار
گرفته اند. موسيقي
«کليدر» را که ساختم،
بسياري از دوستان من
که از موسيقيدانان
حرفه يي اين کشور
هستند، گفتند اين
موسيقي به شدت ايراني
است، در حالي که اين
موسيقي براي ارکستر
زهي نوشته شده و
ارکستر ناسيونال
اوکراين آن را ضبط
کرده است. اين ذهنيت
من است که توانسته
اين عناصر و تکنيک
موسيقي غرب را با
انواع زيبايي شناسي
صوتي موسيقي ايران در
نسبتي قرار دهد. من
خودم نمي توانم اين
نکته را باز کنم اما
مي دانم نه به لايه
هاي بيروني موسيقي
بلوچي، آذري يا کردي،
بلکه به بن مايه
اينها - نه خيلي...
تا حدي- نزديک مي شوم
و درکش مي کنم و اين
به شکلي در آثار من
چرخش پيدا مي کند.
(از گفت وگوي مريم
منصوري با محمدرضا
درويشي)
محسن نامجو
ما وقتي مي خواهيم به
تلفيق بپردازيم،
نبايد به همان وجوه
ساده و دم دستي فکر
کنيم. فرکانس يک
مقوله جهاني است، يک
موج صوتي است که در
همه جاي جهان وجود
دارد. وقتي صحبت از
ساز مي کنيم، مي
توانيم شرقي يا غربي
اش کنيم. شعر، فيلم
و... هم همين طور ولي
فرکانس نه. هيچ وقت
کسي نمي گويد انرژي
مکانيکي يک مقوله
شرقي است يا نور که
با سرعت 300 هزار
کيلومتر در ساعت حرکت
مي کند، از غرب آمده
است. مي خواهم به اين
وجوه ازلي و ابتدايي
بپردازم. از اين
زاويه شرق و غرب از
بين مي رود. اتفاقاً
در مورد مقوله تلفيق
من معتقد به اين
نيستم که ما اين دو
پارامتر را جدا و بعد
به نزديکي آنها فکر
کنيم. من مي گويم
تلفيق را به نحوي به
کار ببريم که شرق و
غربي وجود نداشته
باشد يعني ما در
موسيقي به چيزهايي
اشاره کنيم که در اصل
يکي هستند. درست است
که زندگي فلان
نوازنده روستايي ما
با فلان نوازنده بلوز
روستايي تفاوت دارد،
اما يک اتفاق در خلق
موسيقايي آنها مي
افتد. مي خواهم مخاطب
را سوق بدهم به اين
سمت که اينها در
نهايت يکي هستند. اين
نت همان نت است، همان
تغيير نت. اتفاقاً
اين عجيب است که ما
بنشينيم و به اين فکر
کنيم که اين موسيقي
از آن طرف به اينجا
آمده يا از اينجا به
آنجا رفته است. اين
سوال ها ما را به
جايي نمي رساند، در
نهايت ختم مي شود به
اينکه بيرق هوا کنيم
که باخ و بتهوون در
نهايت از ريشه هاي
موسيقي ما آمده اند
يا آنها بگويند که ما
هر چه داريم از
آنهاست. اين بحث ها
بي فايده است. وقتي
ما به ذات موسيقي فکر
مي کنيم فرکانس نت
«لا» روي دياپازن،
440 هرتز است. در
قوچان هم اين نت همين
فرکانس را دارد، در
شيلي هم همين طور، در
ژاپن و... هم همين
طور.
- من به طور شخصي به
اين نتيجه رسيدم که
شايد يکي از راه هاي
برون رفت از اين بن
بست بررسي رابطه
موسيقي سنتي با شعر
باشد. موسيقي ايراني
به عنوان امري
انتزاعي فقط نت است و
شکل تجريدي دارد. اگر
معنايي را انتقال مي
دهد توسط شعر اين
اتفاق مي افتد،
بالاخص شعر کلاسيک.
با در نظر گرفتن اين
مسائل من به چند راه
فکر کردم؛ يکي اينکه
ما رابطه معنايي
موسيقي ايراني و شعر
را از بين ببريم و
اين رابطه را فرمال
کنيم يعني هر هجا و
هر واج در مقابل يک
نت.به اين طريق سه
کار انجام مي دهيم؛
يکي اينکه در اشعار
کلاسيک مان جست وجو و
از اشعاري که بيشتر
وجوه فرمال دارند تا
وجوه معنايي استفاده
مي کنيم. اين پروسه
مرا به سبک خراساني
رساند. در اين سبک و
در واقع در اشعار
رودکي، ناصرخسرو و...
مشاهده مي کنيم فرم
نمود بيشتري دارد تا
معنا. يعني در بعد
مفهومي آنها خيلي
پيچيدگي و تغزل هاي
عاشقانه و عارفانه يي
که ما در سبک عراقي
مي بينيم، وجود
ندارد. در مقابل،
سعدي و حافظ در ريتم
يکنواخت هستند و به
اندازه آنها در فرم
پيش نرفته اند. خيلي
ها وقتي براي اولين
بار «زلف برباد» را
مي شنوند، نمي فهمند
شعر حافظ است. من
هدفم اين بود شنونده
يکسري کلام بشنود که
در کنار يک ملودي
زيبا قرار گرفته است.
اين تجربه ها درون
خود دچار تضاد هم
هستند. ما در ظاهر مي
گوييم خواستيم شعر
حافظ را از معنا تهي
و فقط به فرمش فکر
کنيم. با اين اتفاق
شعر حافظ معناي ديگري
هم پيدا مي کند.
(از گفت وگوي امير
بهاري با محسن نامجو)
حميد متبسم
موسيقي ما براي تحول
نياز به تحول در فرم
دارد و رپرتوار قديم
و کلاسيک موسيقي
ايران جوابگوي کاملي
براي جهان امروز ما
نيست و البته با حفظ
همه زيبايي هايش قابل
فراگيري و ارائه به
عنوان موسيقي قديم
ايران است.
- تجربه هميشه خوب
است و همه اين
کارهايي که تاکنون
شده هنوز تجربي اند و
هيچ يک راه به
قانونمندي پيدا نکرده
اند. پيدايش دوره هاي
مختلف هنري از رنسانس
تا مدرنيته در ابتدا
در تلاش يافتن
دگرگوني پديد آمده
است و تنگ نظري
جلودارش نبوده و نيست
و آنچه امروز به
عنوان سنت پذيرفته
شده است روزگاري
مخالف سنت شمرده مي
شده. از اين رو حد و
مرز شناختن براي هنر
موسيقي اگر عقيده من
نيز باشد، نظري
کاملاً شخصي است و
جلوي جريان تلاش براي
يافتن گويش هاي تازه
را نخواهد گرفت.
(از گفت وگوي امير
ملوک پور با حميد
متبسم)
ليلي افشار
مهم ترين مشکل علاقه
نوازندگان جوان
ايراني به تقليد و
پيروي از شيوه هاي
نوازندگان بزرگ گيتار
کلاسيک است. به عبارت
بهتر هنرجويان ايراني
خيلي به تفسير موسيقي
اهميت نمي دهند. در
کلاس ها وقتي مي پرسم
چرا قطعه را به اين
شکل اجرا کرديد، مي
گويند چون «جان
ويليامز» يا «جوليان
بريم» قطعه را به
همين شکل اجرا مي
کنند. در اين کلاس ها
سعي کردم زمان بيشتري
روي تفسير قطعات کار
کنيم. اينکه وقتي يک
قطعه را مقابل خود مي
گذارند بايد به چه
چيزهايي فکر کنند و
به تفسيرهاي خودشان
متکي باشند. اگر هم
مي خواهند شيوه
نوازنده يي را تقليد
کنند حداقل به چرايي
اين طور نواختن آن
نوازنده فکر کنند.
- اينجا همه حواس شان
دنبال سرعت دست
نوازنده است که فلاني
از فلاني تند تر مي
زند. کسي به واسطه
اينکه فقط تند و سريع
مي زند نمي تواند در
موسيقي دنيا جايي
براي خود باز کند. با
سريع زدن ممکن است
کسي تکنسين خوبي شود
اما دليل ندارد
موزيسين خوبي هم
باشد. من تاکيد دارم
هنرجو با قطعه ساده
شروع کند. از آنها مي
خواهم جمله بندي قطعه
را خودشان روي کاغذ
بنويسند. اين باعث مي
شود به قطعه فکر
کنند.
(از گفت وگوي باربد
اعلايي با ليلي
افشار)
سهيل نفيسي
من هميشه در کنار
موسيقي به کارهاي
ديگري نيز پرداخته
ام. استادي مي گفت هر
موقع از کاري که روي
آن متمرکزي، خسته مي
شوي به کار سازنده
ديگري بپرداز. من هم
چنين بوده ام؛ از
تدريس خصوصي موسيقي
تا روزنامه نگاري و
تحقيق و سفر تا ساخت
کاغذهاي دست ساز و
تدريس آن در کانون
پرورش فکري، توليد
قارچ خوراکي در
کارخانه ملارد و
نجاري. اما مسلماً نه
من مي توانم از
موسيقي همه نيازهاي
مالي را برطرف کنم و
نه دل خوش مي دارم که
خلوت آهنگينم را با
شرايط بي سرو سامان
بازار موسيقي تطبيق
دهم.
(از گفت وگوي باربد
اعلايي با سهيل
نفيسي)
فرخزاد لايق
اما سرگذشت موسيقي ما
آن است که نخست رشته
حيات خود را با کلام
گره مي زند و بعد هم
ميان اين درياي گونه
گون و موج خيز و
انديشه سوز ادبيات ما
- که بزرگ ترين ميراث
هنري ماست - يکراست
سراغ ادبيات ناب
تغزلي مي رود، و
بنابراين دو پرسش
ويرانگر پيش روي
موسيقي ما از همان
ابتدا برگشوده است؛
نخست آنکه چرا حيات
خود را طفيل ديگري مي
کند و نمي خواهد با
بريدن اين بند ناف به
بلوغ و شکوفايي
خودبسنده اش گذر کند
و در گذر از اين
آزادي، خويشتن تاريخي
اش را پي افکند؟ و
ديگر آنکه چرا در
همين طفيلي گري
تاريخي اش سراغ
فردوسي و نظامي نمي
رود؟ چرا مولانا را
فراموش مي کند و جز
چند بيت مثنوي او
جرات نمي کند لاي
ديوان شمس او را باز
کند؟ چرا شطحيات ناب
تاريخ عرفان ما را
نمي بيند؟
(از گفت وگوي محمود
توسليان با فرخزاد
لايق)
مجيد درخشاني
به آن شکلي که
چندصدايي در ارکستر
کلاسيک غربي هست، نمي
توانيم در موسيقي
ايراني چندصدايي
داشته باشيم. نهايتاً
بتوان دو يا سه صدا
داشت. اما مي توان
نقش متفاوت به سازها
در رنگ آميزي صداي
ارکستر داد ولي نحوه
تنظيم به شيوه کلاسيک
و هارمونيک نيست.
البته چندصدايي به آن
مفهوم که در موسيقي
کلاسيک غربي هست هم
مي توان نوشت. حتي مي
توان اجرا کرد. اما
من فکر مي کنم رنگ و
بو و حال و هواي
موسيقي ما را مخدوش
مي کند و فضاي موسيقي
ما را به طرف موسيقي
اروپايي مي برد.
تجربه يي که من در
خارج از ايران هم
داشتم، اينکه وقتي ما
تنظيم هايمان شبيه
غربي ها مي شد آنها
هم نمي پسنديدند. مي
گفتند اين موسيقي شما
نيست. مي گفتند اين
نهايتاً يک برداشت
سطحي از موسيقي غربي
است. من معتقدم
چندصدايي نبايد حال و
هواي موسيقي ايراني
را تغيير دهد. براي
همين خيلي پرهيز مي
کنم. وگرنه مي شود
هارموني نوشت و حجم
زيادي از صدا ايجاد
کرد. چندصدايي را تا
جايي که ملودي کار
اجازه بدهد، دوست
دارم که اجرا کنم.
(از گفت وگوي علي
رنجي پور با مجيد
درخشاني)
منوچهر صهبايي
هنرمنداني همچون ثمين
باغچه بان يا حسين
ناصحي هنرمندان صدمه
ديده يي بودند؛
افرادي که عمرشان را
روي موسيقي گذاشتند و
در نهايت هم زندگي
شان به دلتنگي پيوند
خورد. زندگي آنها
چيزي نبود جز نبرد به
خاطر شغل و هنرشان.
سياست هاي فرهنگي در
همه دوران ها هيچ گاه
آن طور که بايد از
موسيقي سمفونيک يا
موسيقي جهاني حمايت
نکرد و کساني که به
دنبال اين نوع موسيقي
رفتند صدمه هاي زيادي
خوردند. به لحاظ
تحصيلات آکادميک
معمولاً استادان بزرگ
و مجربي وجود
نداشتند. سازهاي مورد
نياز اين نوع موسيقي
معمولاً از کيفيت
خوبي برخوردار
نبودند. ارکستر
سمفونيک دائم مانند
کشتي که روي موج
نشسته باشد اوج و
فرود داشت و هيچ گاه
موقعيتي شکل نگرفت که
آثار اين آهنگسازان
اجرا شود و خود اين
موضوع باعث شد اين
هنرمندان در سايه
قرار بگيرند. يکي از
دلايلي که باعث شد
خود من چند سال پيش
تصميم گرفتم آثار اين
آهنگسازان را اجرا
کنم همين مساله بود
که مي ديدم بخش مهمي
از تلاش هاي
آهنگسازان ايراني به
فراموشي سپرده شده
است. اما همه چيز به
اين موارد ختم نمي
شود. آقاي باغچه بان
و ناصحي (اگر در اين
گفت وگو چند بار نام
اين دو را با هم
آوردم به اين دليل
است که دو دوست
جدانشدني بودند)
زماني که من و هم
نسلان من شاگردشان
بوديم هميشه شکوه مي
کردند و مي گفتند؛
«مواظب حقه بازها
باشيد که در رشته ما
پر از آدم هاي حقه
باز است.» اين دو
گرانقدر مي گفتند؛
«مواظب باشيد به چه
کسي ميدان مي دهيد.
افراد بي مايه يي
هستند که مي خواهند
از هر موقعيت و نامي
سوءاستفاده کنند که
نام خود را بر زبان
ها بيندازند.» بخش
عمده يي از مشکلات
نسل آقاي باغچه بان و
ناصحي موارد اينچنيني
بود. در حال حاضر هم
متاسفانه اين طور
موارد زياد پيش مي
آيد. به هر حال آثار
آن نسل از آهنگسازان
سمفونيک ايراني خيلي
به ندرت توسط
ارکسترهاي سمفونيک
اجرا شد و معمولاً هم
اجراي بدي مي شدند که
در نهايت به ضرر اين
آهنگسازان تمام مي
شد.
(از گفت وگوي باربد
اعلايي با منوچهر
صهبايي
به مناسبت درگذشت
ثمين باغچه بان)
رضا يزداني
براي ايرانيزه کردن
موسيقي راک بخش مهمي
را که مي شود نام
برد، ترانه آثار بوده
است. بخش ديگر تنظيم
آثار و ملودي اثر،
ملودي شرقي بر اساس
گام مينور نوشته شده،
در حالي که اکثر گروه
ها يا افرادي که در
ايران کار مي کنند
همان آکوردهاي ماژور
را که سرچشمه غربي
دارند، استفاده مي
کنند ولي من سليقه و
نگاهم براي راک
ايراني استفاده از
آکوردهاي مينور است.
من با مجوز کار کردم
و براي مجوز داشتنم
هم پافشاري کردم و
خيلي هم سختي کشيدم.
خيلي چيزها را براي
به دست آوردن خيلي
چيزها از دست دادم،
اين شرايط آساني
نبوده.خيلي ها مسير
سخت مجوزدار شدن را
تاب نياوردند مثل
گروه اوهام،مثل گروه
کيوسک،مثل کاوه
يغمايي.دليل بعدي
اينکه من سينما را
تجربه کردم و به
واسطه سينما، تبليغات
سينما و طرفداران
سينما را دارم که
اينها هم راحت به دست
نيامده.