مجيد
مجيدی نامی آشنا در سينمای پس از انقلاب است كه فيلم های او هميشه
مورد پسند جشنواره های دولتی بوده و در محافل بين المللی نيز حرف
هايی برای گفتن داشته اند. حتی بچه های آسمان او تنها اثر سينمايی
ايرانی است كه توانست به فهرست پنج نامزد دريافت جايزه اسكار بهترين
فيلم خارجی راه پيدا كند. او از اندك كارگردانان سينمای هنری كشورمان
به شمار می رود كه سوای بهره مندی از جايگاهی ويژه در ميان منتقدان،
در نظر مخاطبان عام نيز به عنوان فيلم سازی كاربلد و مسلط شناخته
شده است. فروش خوب آثار اخير او درستی اين ادعا را ثابت می كند.
آواز گنجشك ها آخرين ساخته مجيدی كه نماينده سينمای ايران در مراسم
اسكار امسال خواهد بود، در نگاهی كلی در راستای همان مولفه های
ثابت كارنامه فيلم سازی او قرار می گيرد.
آواز گنجشك ها روايتگر زندگی كريم (رضا ناجی)، يك كارگر كارگاه
پرورش شترمرغ در روستايی نزديك تهران، است كه به سختی امور زندگی
خود را می چرخاند. به مانند تمام فيلمنامه های آثار مجيدی شخصيت
اصلی فيلم در گره افكنی خوبی قرار می گيرد و تماشاگر را به شدت
با خود درگير مي كند. افتادن سمعك هانيه (دختر كريم) در آب انبار
و فرار يكي از شترمرغ ها از كارگاه و ناكامي كريم در پيدا كردن
آن، موتور فيلمنامه را به خوبي پيش مي برد. در سكانس هاي ابتدايي
و در لابه لاي موقعيت هاي بحراني خلق شده كه كاراكتر اصلي فيلم
را به خوبي گرفتار خود مي كنند، تمام تلاش مجيدي در اين است كه
روحيه و رفتارهاي كريم و آدم هاي دور و برش به خوبي به مخاطب فيلم
منتقل شود. اين موضوع در رفتارهاي ساده و به ظاهر كودكانه و مفرح
كريم (مثل همان شكستن تخم شترمرغ و املت كردن آن يا در لباس شترمرغ
در آمدن كريم و يا كشمكش هاي بچه گانه اش با پسرش- حسين-) به خوبي
مشهود است. اخراج كريم از كارگاه پرورش شترمرغ و ناميدي او از
تعمير سمعك هانيه در ادامه همان گره افكني فيلمنامه قرار دارند
و تماشاگر را به اين اميد نگاه مي دارند كه در كنار تماشاي مولفه
هاي خاص سينماي مجيدي، تا به انتها شاهد حركت جاندار منحني روايي
فيلمنامه خواهد بود. اما درست از همين از اين جا تا به پايان،
آواز گنجشك ها همان مشكلي را پيدا مي كند كه ديگر آثار مجيدي نيز
با آن دست و پنجه نرم مي كردند؛ يعني نبود انسجام در پيشبرد روايت
و گرفتار شدن اثر در نمادپردازي هاي تصويري و شعارها و پيام هاي
مستعمل و كليشه اي.
نقطه عطف اول فيلمنامه جايي است كه در شهر، كريم به شكلي اتفاقي
مسافري را با موتورش به مقصد مي رساند و با ديدن كاركرد مالي خوب
اين كار وسوسه مي شود كه با مسافركشي، در تهران بي در و پيكر كاسبي
جديدي راه بيندازد. فصل طولاني حضور كريم در تهران با آن كه افت
و خيزهاي كمي ندارد، اما شكلي اپيزوديك پيدا كرده كه منطق حضور
برخي از اين سكانس ها چندان مشخص نيست و به راحتي مي شود حذف شان
كرد و يا جاي شان را به سكانسي ديگر داد. تقابل كريم با آدم هايي
از تيپ هاي مختلف جامعه (مثل همان مردي كه در تلفن اش به دروغ
مي گويد در مشهد و در حال زيارت است) و سر و كله زدن او با برخي
از آن ها (مثل همان مردي كه نمي خواهد كرايه اش را بپردازد) يكي
از همان موردهاي اشاره شده است. تنها كاركرد دراماتيك اين سكانس
ها تاكيد دوباره شان بر سادگي و صفاي كاراكتر كريم است كه اين
مساله هم پيش از اين و در فصل هاي مقدمه به خوبي به مخاطب منتقل
شده و تكرار آن ها تازگي چنداني ندارد. حيرت زدگي كريم در برابر
زرق و برق شهر و غرق شدن تدريجي او در مناسبات شهري بيش از آن
كه مناسب فيلمي در زمان حال باشد، بيشتر يادآور فيلم هايي است
كه در اوايل دهه چهل شمسي در راستاي سياست هاي اصلاحات ارضي حكومت
سابق ساخته مي شدند و مجيد محسني يكي از چهره هاي سرشناس در مدت
زمان كوتاه عمر اين نوع سينما بود. تاكيد بر نماز خواندن كريم
در مقابل خانه اي اعياني، آوردن خرت و پرت هايي از شهر و تلنبار
كردن آن در گوشه اي از حياط خانه و پوشيدن لباس مرد صاحبخانه در
جريان كمك به اسباب كشي (به عنوان نمادي سطحي از فرو رفتن كريم
در منجلاب ارمغان هاي فريبنده شهر) و نيز پافشاري وسواس گونه او
براي بازگرداندن آن در چوبي پوسيده از خانه همسايه، همه و همه
داشته هاي مجيدي براي تغيير روحي كاراكتر كريم هستند كه هيچ يك
از اين نمادپردازي ها نه طراوت چنداني دارند و نه به خط روايي
اصلي فيلم كمكي مي كنند و بيشتر داستان هاي مشابه در مجموعه ها
و فيلم هاي اخلاقي دهه شصت را به ياد مي آورند.
جا ماندن كريم از كاروان موتورسوارهاي حامل وسايل خانگي و وسوسه
او براي فروش آن يخچال يكي از اندك موقعيت هاي جذاب فيلم در بخش
حضور كريم در تهران بود كه مي توانست كاراكتر اصلي فيلم را در
يك آزمون دشوار و البته جذاب و درگير كننده براي تماشاگر قرار
دهد و يا حداقل در خدمت پيام مورد نظر مجيدي باشد. اما منصرف شدن
زودهنگام او از فروش يخچال (آن هم با ديدن شترمرغ هايي در پشت
يك كاميون) و پس دادن آن به صاحبش اين دستمايه بالقوه خوب را به
هدر داده است. در چنين حالتي بر خلاف معادله هاي اخلاق گرايانه
سازنده فيلم، ميان تماشاگر و قهرمان داستان (به عنوان مهم ترين
عامل در پيكره اصلي اثر) ديگر آن احساس نزديكي وجود ندارد و مخاطب
گمان مي كند گويا اين كاراكتر به عمد آن قدر ساده و تك بعدي ترسيم
شده كه مبادا درگير بحران هاي پيچيده و ملموسي شود و تقدس او (كه
بيشتر به سادگي شبيه است) خدشه دار شود. در چنين حالتي ديگر موقعيت
هايي كوچكي همچون ترديد بچه گانه و بامزه كريم براي دادن پانصد
تومان صدقه به آن دختر دستفروش و يا عصبانيت او از گل فروشي هانيه
و حسين در كنار اتوبان انگيزه اي را در تماشاگر به وجود نمي آورند
و تاثيرشان لحظه اي است.
مصدوم شدن كريم در لابه لاي اشياء بي مصرف كنار حياط (به عنوان
نمادي از سوغات شهر با آن تاكيد گل درشت بر پاره كردن پيراهن تن
كريم با قيچي) مي توانست داستان را در مسيري تراژيك و قابل باور
سوق دهد. اما متاسفانه از اين جا به بعد كاراكتر كريم به طور طبيعي
شخصيتي منفعل و حاشيه اي مي شود و فيلم دچار چندگانگي در لحن مي
شود. در حقيقت تا به پايان داستانك هايي كه در طول فيلم تنها به
آن ها اشاره هايي شده بود، بر روي داستان اصلي سايه مي افكنند
و دست مجيدي را براي رساندن فيلم به يك پايان منسجم و در عين حال
ماندگار خالي نگاه مي دارند. شايد به همين خاطر است كه تلاش معصومانه
بچه ها براي زنده نگاه داشتن ماهي ها بر خلاف نمونه مشابهي همچون
پايان بندي بي نظير بچه هاي آسمان شور چنداني ايجاد نمي كند و
آدم را به اين فكر مي اندازد كه اي كاش صداقت مجيدي در زمان نگارش
فيلمنامه و ساخت آواز گنجشك ها به اندازه همان گريه بچه ها براي
ماهي هاي از دست رفته قابل باور بود و به دل مي نشست. سردرگمي
فيلم در پايان دادن به داستاني كه مي توانست خيلي بهتر از اين
ها باشد، بزرگ ترين مشكل فيلمنامه آواز گنجشك ها به شمار مي رود.
اين كه كريم مي بيند كلكسيون خرت و پرت هايش به مامني براي سگ
هاي ولگرد تبديل شده، بچه ها آن چند شاه ماهي را در آب انبار تميز
شده رها مي كنند، كريم با باز كردن پنجره گنجشك محبوس شده در اتاق
را آزاد مي كند (اين صحنه را بارها و بارها در فيلم ها و مجموعه
هاي خارجي و ايراني ديده ايم)، بازگشت مش رمضان (آن كارگر افغاني)
از سفر و رساندن خبر بازگشت شترمرغ به كارگاه، نقاشي هانيه روي
گچ پاي كريم و در نهايت رقص شترمرغ (به عنوان نمادي از لطف و قدرت
خداوند) در برابر ديدگان كريم همه و همه سكانس هايي هستند كه مي
توانستند نقطه پاياني فيلم باشند. در حقيقت هيچ يك از آن ها پيوند
چنداني با ساير سكانس ها ندارند و به قول معروف ساز خود را مي
زنند و شايد تنها به خودي خود تاثير گذار به نظر برسند.
فيلم برداري بي نظير تورج منصوري (كه به ويژه در درست از آب درآمدن
لانگ شات هاي عكس گونه مورد نظر مجيدي بسيار موفق عمل كرده)، موسيقي
دلنشين حسين عليزاده كه با تصويرهاي فيلم به شدت همخوان است و
بازي رضا ناجي كه انگ كاراكتري همچون كريم است، به كمك مجيد مجيدي
آمده اند و آواز گنجشك ها را به فيلمي قابل تحمل و شايسته نقد
و بررسي تبديل كرده اند. با اين وجود به نظر مي رسد مجيدي بيشتر
از آن كه حواس اش به حفره هاي عميق فيلمنامه اثرش باشد، در پي
خوش رنگ و لعاب در آمدن پلان هاي فيلمش بوده (مثل همان دو نماي
هلي شات از كريم كه هيچ كاركردي در فيلم ندارند) و سعي كرده با
تصاويري چشم نواز و قاب بندي هاي هوشمندانه (به ويژه در سكانس
هاي حضور كريم در خيابان هاي تهران) دل مخاطبش را به دست آورد.
آواز گنجشك ها در مقايسه با فيلم پيشين مجيدي، بيد مجنون، يك سر
و گردن بالاتر است، اما چيزي بيشتر از ساير آثار او در چنته ندارد
و در بند همان اخلاق گرايي هاي مرسوم در ژانر فرعي سينماي روستايي
گرفتار شده كه دهه هاست ديگر كسي به آن فكر نمي كند.