هنگامی
که در 1930 دانشمندان
برای اولين بار
"انقلاب علمی اروپا"
را بررسی ميکردند،
هيچکس نپرسيد: چرا
همه رهبران شناخته
شده اين انقلاب مرد
بودند؟!
زنان در آن زمان آن
قدر در صحنه علم
کمرنگ بودند که اين
سوال به ذهن کسی
حتی خطور هم نکرد.
دانشمندانی مثل اسنو
و کوهن از اصطلاح
"مردان علم" براي
توصيف
اعضاء جامعه علمي
استفاده می کردند.
کوهن در اثر مشهور
خود "ساختار انقلاب
هاي
علمی" (1962) همواره
واژه "مردان" را برای
ناميدن دانشمندان به
کار برده است.
و
هنگامي که سوال مذکور
در جامعه امروزي مطرح
مي شود، انتظار داريم
دو نوع پاسخ کاملا
متفاوت دريافت کنيم.
ليبرال ها و فمينيست
ها احتمالا به نبودن
فرصت هاي آموزشي
مساوي براي زنان در
اروپاي تازه مدرن
اشاره خواهند کرد که
حتي تا اواسط قرن
بيستم
ادامه يافت. اما
انديشمندان محافظه
کارتر، احتمالا
خواهند گفت اختلاف در
نقش هاي
زنان و مردان طبيعي
است. از نظر آنان،
طبيعت زنان، آنان را
براي دانشمند بودن
نامناسب مي سازد.
در سه دهه گذشته
پيشرفت هاي زنان در
آموزش عالي و افزايش
حضور
آنان در مجامع علمي،
بررسي عميق آن سوال
را ضروري ساخته است.
ازآنجا که ديگر پاسخ
هاي ساده انگارانه اي
مانند اشاره به تمايل
طبيعي زنان به
پرداختن به امور خانه
پذيرفتني نيست،
انديشمندان زيادي
شروع به جستجو براي
يافتن پاسخي درخور
داشته اند.
آنان نخست به بررسي
ابعاد اصول زيربنايي
ايدئولوژي علم کرده
اند. مرچانت و اسلا
سر
نخ هايي از رشته هاي
آنتي فمينيسم را در
نوشته هاي علمي آن
اعصار يافتند. عبارات
اهانت باري در مورد
زنان همراه با عقايدي
مستبدانه و حتي سلطه
جويانه در مورد طبيعت
که از نظر آنان شخصيت
و خصلت هاي زنانه
دارد.
فرانسيس بيکن که
تاثير عظيمي در
ايدئولوژي علم داشته
است، علم را مردانه
مي بيند، چرا که علم
عملي دشوار و جديست
(مردانه!) که طی آن
مرد به طبيعت غلبه مي
کند. غلبه کردن
فرايندي مردانه است
بر
طبيعت، که بدين ترتيب
زنانه مي نمايد. از
نظر بيکن روش متناسب
علمي آن است که ابتدا
يک مرد حقايق طبيعت
را به دقت مشاهده و
ارزيابي کند و هنگامي
که به فرضيه اي دست
يافت، آن را به زنجير
بکشد.
عبارت مشهور فرانسيس
بيکن، "تولد مردانه
زمان"
(1602)
، عنوان مقاله اي است
که گر چه در زمان
حيات وي به چاپ
نرسيد، نشانه اي از
خواست مردان براي
مقهور ساختن طبيعت
زنانه به شمار مي
رود. بيکن پيامبر
ايدئولوژي
زن گريزي است که از
زمان وي در علم حاکم
بوده است. فلسفه
ويرانگري که مسئول
رفتار
ظالمانه با زنان و
همچنين غارت طبيعت
است.
از جاي ديگري دوباره
آغاز مي کنم ... از
علم
مهمترين ابعاد
علم چيستند؟ جامعه
علمي، روش علمي و
دانش علمي
علم ساختاري اجتماعي
دارد و
همانند بسياري از
ساختارهاي اجتماعي
ديگر آميخته به روابط
اجتماعي، اقتصادي و
سياسي
در هم تنيده اي است
که در يک نظام پدر
سالارانه، پژوهش را
در کانال هاي غالب
اقتصادي و اجتماعي به
پيش مي برد.
اين کانال هاي غالب
نه تنها بر تعيين
سوالاتي
که در علم ارزش
پرسيدن دارد تاثير مي
گذارد، بلکه ذهنيات
دانشمندان را قبل از
پرداختن به آن سوالات
شکل مي دهد. روشن است
که نوع رويکرد و گاهي
پيش داوري ها
چگونه نتيجه را تغيير
مي دهد. در جامعه
علمي تصميم گرفته مي
شودکه به کدام ايده
کمتر پرداخته شود و
کدام ايده دنبال شود،
به علاوه اعضاي اين
جامعه هستند که تصميم
مي گيرند که چه قسمتي
از اطلاعات در چه
سطحي از اجتماع عمومي
مردم اجازه انتشار
دارد...
علم با مشروعيت
بخشيدن به هر آنچه
مربوط و متعلق به آن
است، مي تواند در
روابط جاري اجتماعي
تعيين کننده باشد و
هست. دانشمندان با
تشنه نگه داشتن عوام
به
دانشي که قسمتي از آن
با اراده آنان در
اختيار جامعه قرار مي
گيرد، خود را در
موقعيت ممتازي قرار
داده اند که وابستگي
اجتماع به آنان را
تضمين مي کند.
ديديم
که علم ساختاري
اجتماعي دارد، پس
بديهي است که متاثر
از مناسبات اجتماعي
مي باشد،
حال شايد بتوان گفت
که آن چه در جامعه
عمومي بر زنان مي
گذرد، در علم نيز
منعکس
خواهد شد. اما چگونه؟ جاي
آن نيست که بپردازيم
به آن چه غلبه مردان
بر زنان در
طول تاريخ بوجود
آورده و چگونه دولت
ها و سيستم هاي
اقتصادي ِمردان آن را
تداوم
بخشيده اند. طبيعت و
تواناييهاي متفاوت
زنان در اين ميان،
همواره دست مايه
توجيه
قدرت برتر بوده است.
بر همه روشن است...
ساختار نظام اجتماعي
علم توسط مردم آن
تعيين مي شود. بيشتر
دانشمندان مرد هستند.
زنان به گونه
نامتناسبي در سطوح
پايين
تري قرار گرفته اند و
دستشان از موقعيت هاي
تصميم ساز کوتاه است.
خلاصه آن که علم
داراي سو گيري جنسيتي
است.
داخل و خارج از دنياي
علم، مردان، دانشي را
تداوم مي
بخشند که از آن مردان
است و اين عمل در چند
سطح صورت ميگيرد:
• نخست
به صورت
تقريبا مستقيم از
طريق تعيين اولويت
هاي علمي: که از طريق
دانشمندان مردي صورت
مي
گيرد که تعيين مي
کنند علم چگونه شکل
گيرد. علم توسط مدلي
که بوسيله دانشمندان
پيشين تعيين شده، شکل
گرفته است و به
فرايند هاي خارج از
آن پارادايم، عنوان
علم
اطلاق نخواهد شد.
• علم
از طريق ساختارهاي
آموزشي آموخته مي شود
که مرزي بين علم
و غير علم
(non-science)
قايل است.به عنوان
مثال طب سنتي و
مامايي که بيشتر توسط
زنان اداره مي شده
است، تا همين اواخر
از علم پزشکي که از
طريق سيستم رسمي
آکادميک
آموزش داده مي شود
جدا افتاده است.
• در
ارتباط با رشته هاي
علمي سلسله مراتبي
وجود دارد که در آن
ها آنچه علوم دشوار
خوانده مي شود مانند
فيزيک و شيمي (که
مردان
در آن ها پر تعداد تر
ظاهر مي شوند)، نسبت
به بيولوژي که زنان
بيشتر به آن مي
پردازند، برتر
ارزيابي مي شود. می
گويند زنان احساساتي
و وابسته هستند. آنان
در
تفکر انتزاعي و عيني
نسبت به مردان ضعيف
ترند...
• غلبه
مردانه در جامعه علمي
ارتباط نزديکي دارد
به غلبه مردانه در
اکثر ساختارهاي
اجتماعي که علم را
(همانگونه
که پيشتر گفته شد)
جهت مي دهند مانند
دولت و اقتصاد. بيشتر
برگزيدگان و مسئولان
اين
بخش ها مرد هستند و
پر واضح است که چنان
تصميم خواهند گرفت که
اولويت هاي مرد محور
را در علم حفظ کنند.
• اما
از مهمترين راههايي
که مردان براي حفظ
تسلط خود بر
جوامع علمي استفاده
مي کنند، بوسيله
اجتماعي کردن
(socialization)
است. از خانواده
شروع مي شود، از
روابط بين فردي، از
مدرسه ها و رسانه ها
... تعريف اجتماعي
مذکر و
مونث از هنگام تولد
شکل مي گيرد. کودکان
پسر بيشتر تشويق مي
شوند که بيشتر به
اشياء
ماشيني بپردازند، در
حالي که دختران به
پاسخگويي به احساسات
ديگران ترغيب ميشوند.
اين فرايند در زمان
مدرسه ادامه مي يابد،
زماني که دختران
علاقه خود را به علم
از
دست مي دهند. هر چه
در سيستم آمزشي جلوتر
برويم، زنان به تدريج
از علم دورتر مي
شوند، خصوصا از علوم
انتزاعي.
• آن
دسته از زناني به
جامعه علمي وارد مي
شوند،
اغلب به اجبار قوانين
مردانه را مي پذيرند.
آن ها به طور خود
آگاه يا ناخودآگاه،
منطقي مردانه را براي
بقا در اين سيستم مرد
محور مي آموزند. جالب
(!) آنکه الگوي
دانشمندان زن، معمولا
دانشمندان مذکر هستند!
• پدر
سالاري از سوي ديگر
محتواي
دانش را نيز متاثر
کرده است. چگونگي آ ن
را در دو حيطه بحث مي
کنيم...
1- انتخاب
موضوعات مورد مطالعه:
معناي پارادايم را به
خاطر بياوريد:
چارچوبي براي انجام
امور
علمي که پيشنهاد مي
دهد که بدنبال چه جور
شواهدي باشيم، چگونه
آن ها را تفسير کنيم
و چگونه فرضيه هايي
بسازيم. در واقع همان
چارچوبي است که
دانشمندان در آن کار
مي
کنند. مطمئنا تاثير
پدر سالاري از آن
وسيع تر است. از آن
جا که چارچوبي
اجتماعي
ايجاد کرده است که
توسعه علمي در فضاي
آن شکل مي گيرد.
موضوعات مربوط به
سلامت
زنان کمتر مورد توجه
قرار مي گيرد. عوارض
جانبي رژيم هاي
"جايگزين هورمون" و
يا روش
هاي ضد باروري
هورموني آن قدر اهميت
ندارند که مصرانه به
دنبال جايگزيني براي
آن
باشيم؟!
2- افتراق
علم از غير علم: علم
همان کاري است که
دانشمندان انجام
مي دهند. دانشي مي
تواند به معبد
خدايگان علم راه يابد
که بتواند از دروازه
دانشمندان عبور کند.
در نهايت سوالي که
براي من و ديگر زنان
علاقه مند و اميدوار
به
علم باقي مانده آن
است که آيا مي توان
از اين علم مردانه
فراتر رفت؟
چند
پيشنهاد تيتروار، فقط
براي کامل تر شدن اين
مقاله (شخصا حتي با
پيشنهاد دادن اينها
هم موافقتي ندارم!:)
1- به
تبعيضات جنسيتي خاتمه
دهيد.
2- زنان
الگو در علم بايد
بيشتر ديده شوند...
3- موانع
شغلي زنان (مثل
نگراني آن ها در مورد
فرزندان خود)
بايد جدي تر گرفته
شود.
4- شبکه
هاي علمي، زنان
بيشتري در خود جاي
دهند.
5- سيستم
آموزشي نگاه خود را
بايد به زنان تغيير
دهد.
6- علم
فمينيستي
بسازيم. هدف تجربه
کردن شق ديگر علم
است، گونه اي ديگر از
روش ها، نگاه ديگري
جهت
توليد دانش،
...
7- دموکراسي
بيشتري مورد نياز
است: غير از زنان ،
اقليت ها،
جوان ترها بايد اجازه
يابند که به موقعيت
هاي تصميم ساز در علم
راه يابند.
...
راه حل پيشنهادي شما
چيست؟
کیانوش
کیهانیان
دانشجوي پزشکي، عضو
کميته پژوهش هاي
دانشجويان
منابع:
1- Jan Golinski, THE
CARE OF THE SELF AND
THE MASCULINE BIRTH
OF SCIENCE. Hist.
Sci., xl (2002)
2- Jill Bowling,
Brian Martin.
Science: a masculine
disorder? Science
and Public Policy,
volume 12, number 6,
December 1985, pp.
308-316.
3- Agassi J, Agassi
JB. Seism in Science.
Yale University
Press, 1985. pp.
189.