او
هنوز در سفر طولانی خود در خون و زمان سير می کرد.
به خون هايی که در عمر او در درخونگاه ريخته شده بود فکر می
کرد...
دل کور - اسماعيل فصيح
تصوير اسماعيل فصيح را بايد توام با نوعی از انزوا تصور کرد که
در طول سال های پرشمار عمرش اين توفيق را داشته که به جريانی
هميشگی اما کم سروصدا در ادبيات ايران تبديل شود. اسماعيل فصيح
نخستين رمان اش يعنی «شراب خام» را در سال های پايانی دهه چهل
- 1347 - منتشر کرد و نويد نويسنده يی را داد که می کوشد
بازخوانی و قرائتی تمام عيار از رئاليسم، به عنوان يک ژانر
ارائه دهد. از آن سال تا به امروز فصيح مستمر، کم هياهو و از
قضا پرمخاطب در گوشه يی از ادبيات ايران می زيد. در تمام اين
سال ها فصيح نه در جست وجوی حرکت های فردی و بيرونی روشنفکرانه
بود و نه در مقام يک شخصيت فرهنگی اين احساس را داشت که می
تواند جريان يا جريان هايی را هدايت کند. اين مشی و تاکيد و
پافشاري او بر ارائه يک شکل حرفه يي و از قضا کاملاً کلاسيک از
امري به نام نوشتن باعث شد تا اسماعيل فصيح در عين پرکاری و
انتشار آثار مداوم، دچار شکلی از انزوا و تنهايی شود. داستان
نويس ماجراجوی ادبيات ايران با آنکه در دهه چهل خود را به
اثبات رساند و تولد يک نويسنده صاحب سبک را اعلام کرد، دور از
فضاها و کارکردهای سياسی يی ايستاد که گويا خواسته يا ناخواسته
ناف نويسنده ايرانی را با آن بريده اند. او که تجربه درک
ادبيات امريکا و ساختارهای آن را داشت، کمتر تحت تاثير انگاره
های روشنفکرانه ادبيات صاحب نفوذ آن روزها، يعنی ادبيات متعهد
اروپايی قرار گرفت. اما با نگاهی به کارنامه اسماعيل فصيح به
خوبی می توان دريافت که او نويسنده يی بوده با دغدغه های
تاريخی انسان ايرانی. راوی جبر ناتوراليستی که شکل سبک شناسانه
آن را در آثار نويسندگان شاخصی مانند زولا، فاکنر، درايزر و
حتی سالينجر می توان مشاهده کرد. از سوی ديگر فصيح نسبت به
فراز و فرودهای تاريخ ايران توجه داشته؛ به جنگ، انقلاب،
کودتای 28 مرداد، برآمدن دودمان پهلوی و... و جالب اينکه اعم
آثار او به شدت به اين کلان مفاهيم تاريخی وابستگی معنايی و
مفهومی دارند. اما اين روند هيچ گاه باعث نشد تا اسماعيل فصيح
در قامت يک نويسنده منتقد و يا روشنفکر - به معنای مصطلح در
سال های دهه چهل و پنجاه - شناخته شود. ذات روايی پرماجرا و
غيرتوصيفی آثارش با وجود اينکه او را در رديف يکی از مشهورترين
نويسندگان ايرانی چند دهه اخير - به خصوص در ميان قشر عادی تر
کتاب خوان - قرار داده است، به دليل عدم حضورش به عنوان
نويسنده، در جمع ها و حرکت های بيرونی تر، باعث شده تا اسماعيل
فصيح به يکی از بزرگترين علامت سوال های ادبيات ايران تبديل
شود. ادبياتی که با تاکيد بر دسته بندی نويسندگان با توجه به
مشی های عقيدتی شان هنوز نتوانسته جايگاه واقعی اسماعيل فصيح
را پيدا کند. در تمام اين سال ها، او مانند يک نويسنده حرفه يی
زيسته، کمتر شده فاصله چاپ آثارش طولانی شود، پيرو سبک و
ساختارهای روايی اش بوده و در عين حال و به اذعان بسياری از
منتقدان اين ادبيات او نويسنده چندی از شاهکارهای ادبيات
داستانی معاصر بوده است. اما اين کارنامه، در جو ادبيات ايران
چيزی کم داشته شايد. چيزی که برخی از نويسندگان هم رده و رتبه
فصيح را به پدرخواندگان اين ادبيات تبديل کرد، اما نتوانست
تنها و تنها از زاويه و دريچه داستان نويسي، اين شأن را برای
فصيح باور کند. اسماعيل فصيح در روابط بيرونی صاحبان قلم در
ايران حضور نداشته و کمتر به ياد دارم که او حداقل در چند سال
اخير کنج خلوت اش را با قامت و شأن يک روشنفکر منتقد عوض کند.
اين وضعيت که تاکيد دارم نه ارزش است و نه ضد ارزش، اسماعيل
فصيح را در موقعيتی قرار داده که امروز می بينيم؛ نويسنده يی
که مدام از وضعيت های خشن، پرهياهو و گاه تراژيک تاريخ معاصر
نوشته، نويسنده يی که موفق شده چند شخصيت را به حافظه ادبيات
ايران اضافه کند، منظور خاندان آريان و به خصوص جلال و صادق
آريان است، نويسنده يی که با زبان و نثری هيجان انگيز و
پرماجرا انبوهی مخاطب برای خود دست و پا کرده، امروز در ادبيات
اين کشور و در سير بی حافظگی ما با بی انصافی روبه رو شده است.
اسماعيل فصيح را بايد يکی از معدود نويسندگان معاصر ايرانی
دانست که به شکل دهه چهلی که از معنای «تعهد» وجود داشت، بی
اعتنايی کرد. يکی از نويسندگانی که با تمام تحسين ها و
انتقادهايی که به آثار او وارد است، به دليل کم حاشيه بودن و
دور ايستادن از ارائه رفتارهايی شفاهی تر و غيرروايی، دچار
انزوايی مضاعف شد. وضعيت او در اين باب بی شباهت نيست به هـ .
الف. سايه شاعر، اويی که با انزوايش، به جايگاهی رفيع دست پيدا
کرد، اما اين قصه برای فصيح تکرار نشد که خواسته يا ناخواسته،
ادبيات ايران و برخی اصحاب آن نيز، به انزوای خودخواسته فصيح،
انزوای ديگری را نيز افزودند و آن کم ديدن يا شايد ناديدن اين
نويسنده حرفه يی بود در مناسبات سياسی شده شان. جامعه ادبی
انزوای سايه بزرگ را تقديس کرد و انزوای فصيح داستان نويس را
به حساب يک شيوه خاص براي زندگي هنري گذاشت، بوالعجب از اين دو
ضد، که امر منطق در آنها ديده نمي شود. با اين حال اسماعيل
فصيح در تمام اين روزها و آن روزها داستان نوشت. هيچ گاه به
نويسنده يی آوانگارد يا صف شکن تبديل نشد، اما توانست نمونه يی
از رئاليسم جان دار و هدف مند را بيافريند که در ميان
نويسندگان ايرانی کمتر مثال دارد. مشی يی که يا نويسنده ايرانی
را به دام ابتذال و پوپوليسم انداخت يا بيشتر در ميان مخاطبان
نخبه پايگاه پيدا کرد. فصيح يکی از معدود نويسندگان اين ميانه
بود، داستان نويسی با روياها و ايده های روشنفکرانه که هر دو
سمت ماجرا را راضی نگه داشت و در طول حدود چهل سال در اين مسير
حرکت کرد. داوری در باب او و داستان هايش همواره مشکل بزرگ
منتقدان بوده. منتقدانی که بيشتر آنها نويسنده «زمستان 62» را
می ستايند، اما اين سوال را از خود می پرسند که چرا اسماعيل
فصيح تن به حرکت های روشنفکری نداد. نويسنده يی که باورهای چند
نسل را روايت کرد، اما در مناسبات سياسی ادبيات ايران نقش
پررنگی نداشت. اسماعيل فصيح مصداق بارز يک جمله است؛ مردی که
در ميانه ماجرا ايستاده و سعی می کند زياد بلند فکر نکند...
ادبيات ما چيزی به او بدهکار است.