يک--- در يک کلام کيفيت و کميت داستان نويسی ايران رو به
دگرگونی است. حوادث سياسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگي و هنری دو
سه دهه اخير از جمله حوادث انقلاب، جنگ و سپس در دهه 70 باز
شدن روزنه يی هر چند اندک، رو به توسعه سياسی به غنای شکلی و
تنوع مضمونی در داستان نويسی ايران مدد رسانده است. ترجمه
تعداد قابل توجهی از آثار مهم نقد ادبی و طرح پرسش ها و پاسخ
های گوناگون ساختار شناسانه و بافتارشناسانه در رونق بخشيدن به
جلسات نقد و بررسی کتاب و ميدان دادن به علاقه مندان نقد ادبی
در حوزه های مختلف پيرامونی موثر بوده است. برخی نقطه اوج اين
تحول را در دهه70 و زمينه ساز خيزش آن را دهه 60 می دانند، اما
در خصوص ادبيات داستانی و به طور کلی علوم انسانی هيچ چيز در
قطعيت و يقين نيست. چه بسا حوادث ناگوار دودهه پيش، زمينه ساز
لطمات جبران ناپذير آثاری باشد يا بشود که از پی می آيد.
دو--- به رغم عقب ماندگي ها و کاستي هاي مشهود، روند داستان
نويسي ايران با دودهه تاخير چندان جدا از داستان نويسي جهان
نيست. به عبارت ديگر اين خلأ در سياست، اقتصاد و ديگر زمينه ها
از جمله مباحث فرهنگي و هنري نيز مشهود است. اگر بگوييم عصر
خلاء در مکاتب را پشت سر مي گذاريم يا در اوج بلاتکليفي و
اندروايي دوزخي قرار گرفته ايم پر بيراه نگفته ايم. با طرح
مساله مدرنيته و جلوه هاي رنگارنگ پست مدرن، جهان ادبيات،
نگويم به مقابله با مکاتب مالوف برخاسته بلکه به نوعي آن را پس
زده يا بخشي از آن را به بوته فراموشي سپرده است. آثار
منتشرشده از نويسندگان روز اروپايي و امريکايي و آسيايي حاکي
از آن خلاء جدي است که با سرانجام خود پس از رفع بحران به مکتب
جديدي مي انجامد، يا بر بحث مکاتب شناخته شده پيشين صفحاتي مي
افزايد و به دايره المعارف ها انتقال مي دهد.اکنون نويسندگان
سعي مي کنند با برداشت هاي جديد خود از زندگي و سازوکار نو،
همراه رايانه و اينترنت بنويسند. در ايران هم قضايا کم و بيش
به همين شکل هاست که سرفصل هايش را مي دانيد و از آن گريزي
نيست. عقب مانده ها بيخ ديوار مي مانند و محکوم به شکست اند.
سه--- اخيراً خبرنگاري از من پرسيد چرا زمان بيشتر داستان هايي
که چاپ مي شود مربوط به سال هاي قبل است؟ اين پرسش به رغم نقطه
روشن درون خود، مثل اين مي ماند که از نويسنده يي بپرسند تو
چرا از رويدادهاي روز مي نويسي، مگر گذشته يي نداري که از
امروز مي نويسي؟ يا چرا از گذشته بريده يي؟ مگر تو در کودکي
رنج فقر و فاقه را نچشيده يي؟ مگر تو از زير بته به عمل آمده
يي که آثارت پشت و پناه ندارد و معطوف به گذشته خودت و ديگران
نيست و... به يقين و اعتماد من اين چيزها مربوط به نوع اثر
(درخواست اثر) و سليقه و پسند و انديشه نويسنده است. هر کدام
از نويسندگان مطرح و استخوان خردکرده، يکي چند اثر دوباره
گذشته و چند اثر از حوادث اخير و روز دارند. نگاه کنيد به آثار
برگزيدگان داستان نويسي چند سال اخير در ايران و جهان. اکثر
آنها در حال و هواي معاصر و امروز معاصر نوشته اند و گوشه چشمي
هم به گذشته داشته اند. البته جاده دوطرفه است. در ايران از
استاد احمد محمود گرفته تا خود بنده، اکثر رمان ها و داستان
هاي کوتاهم در حوالي انقلاب و پس از انقلاب پرسه مي زند. فقط
داستان بلند «رعد و برق بي باران» است که سراسر در عصر احمدشاه
و رضاشاه مي گذرد.بحث اصلي نحوه به کارگيري گذشته در امروز است
يا چگونگي ربط امروز به گذشته يا آينده. نگاه کنيد به آثار
کونترکراس، ايزابل آلنده، ميلان کوندرا و ديگران و ديگران. اگر
نويسنده بتواند از گذشته تقويمي و تاريخي در ارائه بهتر و هنري
تر آثارش سود ببرد روند طبيعي تکامل را پيموده است.گاهي لازم
است گذشته را ثبت کرد. نحوه زندگي و مناسبات بين شخصيت ها و
تيپ هايي که در اين کشور مي زيسته اند خود مقايسه ارزشمندي است
با نتايجي که گاه ممکن است تاثيرگذاري اش به مراتب عميق تر از
وصف حال و پرداختن به مسائل حاد روز باشد که بعضاً اندکي بعد،
از درجه اعتبار ساقط مي شود، يا رنگ عوض مي کند و هنرمند مي
بيند چنانچه زود قضاوت نمي کرد رودست نمي خورد.در خصوص ادبيات
روز و ادبيات معاصر نيز بايد از خود پرسيد، ادبيات معاصر از چه
تاريخ شروع و در کجا ختم مي شود؟ آيا در عرف بين الملل دوره
محمدرضاشاه (شهريور 1320 تا 1357) معاصر است يا مربوط به گذشته
هاي دور؟ آيا از مشروطه به بعد تا عصر رضاشاه را معاصر مي
دانيم و دهه 70 را امروز تلقي مي کنيم؟
چهار--- در حوالي پيش و پس از انقلاب، تجربه چاپ آثار سياسي و
شتاب زده باب روز داشتيم. آن داستان ها خوراک ماکولي بودند،
باب دندان سياسي کاران ادبي که ديگر هيچ رد و نشاني از آثار
آنها نيست. گو که پرداختن به مسائل بنيادين و بيان تضادهاي
عميق اجتماعي، سياسي و فرهنگي جزء وظايف و تعهدات نويسندگاني
است که نبض شان همراه مردم به تپش درمي آيد و... اما هنرمند
واقعي به آثاري ارج مي گذارد که واقعيت هاي تاريخ دار سياسي -
اجتماعي روز را در درون خود ماندگار مي کند و نوشته يي بدون
تاريخ روز مي آفريند. چنانچه ما نتوانيم از جزء امروز به کل
فرداها برسيم از مقوله هنري تا حدود زيادي عقب مي مانيم.
پنج--- نويسندگان 20ساله ما نه انقلاب را ديده اند و نه جنگ را
تجربه کرده اند. پس با نويسندگان 20ساله، 20 سال پيش ما تفاوت
چنداني ندارند. هر دو از بي تجربگي در خصوص اين دو پديده بي
بهره اند. ما نيز در 20 سال گذشته، نويسندگان 20ساله خود را
نويسندگان موفق و الگوهاي خوبي نمي دانستيم. نه ما بلکه پسند
جهان نيز از نويسندگان 20ساله انتظار بيش از حد ندارد. مگر به
استثنا که به هر حال استثناها قاعده نيستند. آنها عمدتاً بايد
به زياد نوشتن و زياد خواندن تشويق شوند. زياد خواندن و کم
نوشتن تعادل بين مهارت دست و خلاقيت ذهن را بر هم مي زند. اين
يک بحث تجربي است. من بارها در کارگاه به آن اشاره کرده ام.
وقتي خيلي خوب مي خواني و کم مي نويسي مهارت و هماهنگي دست را
از دست مي دهي و مي روي طرف نقد و تئوري هاي ادبي که اگر باز
هم زياد بنويسي مي شوي منتقد داستان و در روزنامه ها و مجله ها
آثارت را چاپ مي کنند و اگر خوب بخواني و کم بنويسي مي شوي
منتقد شفاهي که عمدتاً بايد در محافل خانوادگي يا پشت ميز کافه
تريا براي دوستانت از فلان کتاب حرف بزني.جوان ها بايد تعادلي
بين مهارت دست و مهارت ذهن خود ايجاد کنند. کسي که زياد مي
نويسد هميشه با دست پر مي آيد جلو و امکان حذف و اضافه برايش
فراهم است، اما کسي که کم گو و گزيده گوست امکان دارد بر اثر
يک حادثه آن گزيده ها را بگذارد کنار. از نظر من نويسندگي و
نوشته مثل سرمايه دار و پول است. کسي که سرمايه دارد، سود
بيشتري مي برد تا کسي که سرمايه ندارد. حالا مي ماند اينکه
سرمايه را در چه بخشي به کار اندازي.
شش--- يک بحث تازه، آيا تا به حال صادق هدايت را با جواد فاضل
مقايسه کرده ايد؟ اگر نکرده ايد بدانيد جواد فاضل (1340-1293)
47 سال عمر کرده است و صادق هدايت (1330-1281) 49 سال. هر دو
بيش از چهل اثر کوتاه و بلند نوشته اند. هر دو در زمان خود
مشهور شده اند. بحث ما بر سر سرمايه دار و سرمايه است. هر دو
سرمايه دار بوده اند. هر دو در عصر خود تا سر حد جان کار کرده
اند، يکي با فروش کتاب هايش پول فراوان به دست آورده است و
ديگري با چاپ آثارش اعتبار انديشگي کسب کرده است و... اشاره من
اين است که زياد نوشتن لزوماً به بيراهه رفتن نيست. نمونه هاي
خارجي فراوان است که نويسندگان هم به کميت فکر کرده اند هم به
کيفيت. آن که نويسنده است به يکي دو کتاب راضي نمي شود، چون
نويسنده است و چاره يي ندارد جز نوشتن و در معرض قضاوت قرار
گرفتن.
هفت--- برگرديم بر سر بحث قبلي، جوانان 20 ساله يا تازه از
دبيرستان فارغ التحصيل شده اند يا در دوران سربازي به سر مي
برند يا در دانشکده يي دانشجويند و احياناً يکي دو داستان
کوتاه چاپ کرده اند يا در حال آماده شدن براي مجموعه يي هستند.
علي القاعده همان قدر که کتاب ها را توانسته اند بخوانند،
توانسته اند بر دانش داستان نويسي خود (تجربي و تئوري)
بيفزايند.از بين جوان ها، آنهايي موفق بوده اند که زندگي را
بيشتر از هم نسلان خود تجربه کرده اند و به قول معروف بيشتر از
بهاران يا پاييزان عمرشان زندگي کرده اند. حادثه بر آنها حادث
شده و غم و اندوهان بيروني، خشم و دردي دروني در آنها پديد
آورده است که ما اسمش را مي گذاريم دستيابي به عتيقه هاي
بيروني يا دروني. البته چنين کساني اندک بوده اند و البته همان
ها هستند که پس از پشت سر گذاشتن ناملايمات و دروني کردن
دردهاي شخصي به دردهاي عمومي، در برابر ناملايمات بزرگ تر
آينده دوام مي آورند و البته اگر حادثه ناگواري بر آنها حادث
نشود، توشه راه (سرمايه) برمي دارند براي روز مبادا، تا کي و
کجا آن سرمايه به کار آيد. اين گونه افراد بسيار مقتصد مي
شوند. هيچ برگي از آثار خود را دور نمي ريزند. با ظاهري آرام و
دروني پريشان در بين مردم مي چرخند و در تکميل شخصيت خود و
داستان هايشان مي کوشند.همان ها هستند که عتيقه يي از وجودشان
را زودهنگام يا نابهنگام کشف مي کنند. حالا اين عتيقه ها يا در
محيط خانوادگي و اجتماعات کوچک پيراموني در وجودشان شکل مي
گيرد و عتيقه مي شود يا... به هر حال آن دروني کردن دردهاي
اجتماعي که جدا از دردهاي بزرگ بشري نيست دستمايه تخيلات شان
مي شود. آنها حسي غريب از پيرامون خود دارند. با تمام وجود به
ميان مردم مي روند. برخي به تجربه هاي زودرس دست مي يابند و در
اين رهگذر طعم شکست ها يا پيروزي ها را تا آخر عمر حفظ مي
کنند، و با همين طعم هاي گس يا ترش و شيرين است که وجود خود را
سرشار از محبت يا نفرت مي کنند.سرگشتگي ها و جست وجوها خاص
دوره جواني نيست. هر کس آن عتيقه و تجربه خاص خود را زماني مي
يابد که لياقت آن را دارد. هر نسل بر پايه تجربيات شخصي و
حوادث روزگار خويش آثار خود را پديد مي آورد، و مفاهيم و ارزش
هاي خاص خود را عرضه مي کند که برخي از آنها به نسل بعد منتقل
مي شود و برخي در همان نسل باقي مي ماند. رابطه نسل جديد
20ساله فعلي هم جدا از اين مناسبات نيست. حالا گاه بر اثر ورود
و گسترش کامپيوتر اين جدايي ها يکباره عميق مي شود يا بر اثر
پسرفت هايي اين رابطه ها نزديک تر مي شود.
هشت--- در گذشته در دوره دانشجويي و هنرآموزي ما هنوز ته رنگي
از رابطه مريد و مرادي با نوع تدريس حوزوي در بين نويسندگان
جوان و پير برقرار بود. يعني ما تا چيزي را خوب نمي آموختيم به
خود جرات اظهارنظر نمي داديم. قديمي ترها نيز تا فراغت تام و
تمام نداشتند اجازه ملاقات نمي دادند. پيش از نسل ما حتي مقدمه
نويسي بر کتاب جوان ها معمول بود که با ورود نسل ما به جرگه
ادبيات (نيمه اول و دوم دهه 1350) اين رسم و اين نگاه از بالا
برچيده شد تا جايي که مثلاً شما امروز به ندرت مي بينيد شاعر
صاحب نامي بر مجموعه شعري مقدمه بنويسد يا داستان نويسي بر
مجموعه و رماني... با ورود نسل سوم به عرصه ادبيات ايران اين
تحولات شتابي چشمگير پيدا کرد. به خوب و بدش کاري نداريم ولي
اين رسم و رسوم ها برچيده شد به طوري که وقتي به آستانه انقلاب
رسيديم با تغيير برخي از ارزش هاي اجتماعي و آييني به رغم سمت
و سوي مخالف رسانه ها اين تحولات شتاب غيرقابل کنترل به خود
گرفت و از ميان اين شتاب غيرقابل کنترل چيزي به دنيا آمد به
نام «نفي گذشته ادبي» که نتايج آن در 20 سالگان امروز به بار
نشسته و مشهود است. برخي از داستان نويسان بي کتابي و يک کتابي
حتي حاضر نيستند آثار نويسندگان پنجاه ساله اخير کشور خودشان
را بخوانند، چه رسد به آثار متاخرتر که مي رسد به ادبيات
مشروطه يا پيش از آن به داستان هاي نظم و نثر قرون گذشته. اغلب
بي کتابي ها هر چه خوانده اند از ترجمه هاي دست و پا شکسته
آثاري است که سال ها است خود اروپايي ها و امريکايي ها فراموشش
کرده اند. حال آنکه به اعتماد و يقين من تحليل و تجليل گذشته
داستاني ما در نظم و نثر احتمالاً راه چاره ما براي خروج از بن
بست فعلي است.
نه--- جدا از آنچه گفتم شايد عمده ترين تفاوت هاي دو نسل را
بتوان در شجاعت نسل جديد براي چاپ اولين اثر خود به صورت کتاب
هاي ناشر مولف دانست. به نظر مي رسد نويسندگان و شاعران نسل
جديد هم شجاع تر و هم پولدارتر از گذشته شده اند که قادرند بي
منت خيلي از ناشران تجربه هاي اوليه خود را به صورت کتاب منتشر
کنند. اين يک تغيير سليقه عمده است و چه بسا خوب هم باشد. آنها
يکجا و يکسره و بي ارس و پرس در آزموني بزرگ تر از چاپ يک
داستان کوتاه در مطبوعات شرکت مي کنند، که اگر قبول شدند ادامه
مي دهند و اگر نه چه بسا به راه ديگري بروند. اسامي مندرج در
فرهنگ داستان نويسان حسن ميرعابديني گواه بر اين مدعا است.
شايد مثال درستي نباشد چون همگان بايد مدارج عالي را طي کنند.
همه علاقه مندان بايد با توجه به هوش و ذکاوت و کارايي خود به
خواسته هايشان برسند. حالا در مثال دانشگاهي مي توان گفت بي
پول ها مجبورند در کنکور سراسري شرکت کنند (با کلاس خصوصي يا
بدون کلاس خصوصي) ولي پولدارها که حتي مرحله اول قبول نمي
شوند، کرسي هاي داخل و خارج مي خرند. يک عده هم دانشگاه آزادي
هستند و اين ميان خوش دست و پايي مي زنند تا برسند به کتاب دوم
که تازه از آنجا کنکور واقعي شروع مي شود.من اما داستان نويس
جوان را مرد و زني 30 ساله مي بينم که تازه تازه سياه مشق هايش
را کنار گذاشته و با مهارت روزي چند ساعت مي خواند و مي نويسد
و چون مجبور است در يکي از گران ترين شهرها زندگي کند (تهران)
يا برود سرکار و شب ها تا ديروقت کار کند يا از جيب اين و آن
بخورد و به هر رو آماده است تا چنانچه شرايط فراهم شد، کتاب
دومش را بدهد به بازار. به عبارت ديگر نگاه حرفه يي به
نويسندگي به او آموخته است 1- نويسنده کسي است که دائم يا مي
نويسد يا به نوشتن فکر مي کند. 2- کتاب اول را شناسنامه (کارت
ورود به جلسه) تلقي مي کند و به اين و آن نشان مي دهد. 3- کتاب
دوم اگر از فروش معمولي (دو هزار نسخه در يک سال) برخوردار
نبود، بنشيند و فکري اساسي بکند ببيند جزء کدام دسته از
نويسندگان است، هدايتي يا فاضلي. شايد هم بين اين دو که
اميدوارم روز به روز اين فاصله پر شود و ما طي يکي دو دهه
آينده در آستانه فروشگاه بزرگي باشيم که در آن از شير مرغ تا
جون آدميزاد پيدا مي شود. ادبيات ما تا رنگين نشود تا از همه
طيف ها و سليقه ها در آن نماينده يي نداشته باشد، به مرحله
ابراز وجود نمي رسد. و اين دگرگوني زماني به دست مي آيد که
نويسنده به تامل و تفکر و گمانه زني درباره واقعيت هايي مي
پردازد که به طرز معني داري با واقعيت هايي که ما خوانندگان مي
شناسيم، تفاوت دارند. اين گمانه زني ها بايد به نحوي انجام
گيرد که خواننده مشتاق تعقيب داستان شود و احساس کند که چيز
غريبي در داستان در حال وقوع است و بکوشد آن را بفهمد.